بلایی که خیر بود
گرفتاری ، بدبختی و ... هر آنچه ممکن است من و شما اسمش را بگذاریم بلای آسمانی و زمینی ، وقتی خدا بخواهد ، می شوند سبب خیر و یا حتی رشد و بالندگی آدمها. نمونه اش بلایی که ظاهراً مدتها پیش در هندوستان گریبان « نرگس کلباسی» را گرفت. پایه گذار بنیاد خیریه « پریشان» فکرش را هم نمی کرد یکی از کودکان بنیاد خیریه اش در اردو غرق شود و بعدها خانواده کم بضاعت با تحریک سایر افراد قبیله و پلیس فاسد منطقه او را به قتل غیر عمد متهم کرده و در نهایت دادگاه نیز او را محکوم کند. درست از دلِ همین دردسر و بلای هندوستانی بود که شهرت ، محبوبیت و خیلی چیزهای دیگر برای «نرگس» بیرون آمد و ما ایرانی ها خبر دار شدیم یکی از هموطنانمان که عاشق کودکان یتیم ، نابینا و یا بی بضاعت است بدجور توی دردسر افتاده است.
پدر بزرگ دوست داشتنی
نوه «فخر الدین کلباسی» است که اصفهانی ها او را خوب می شناسند. روحانی محترم، خوش پوش و خوشفکری که می گویند از هم صحبتی اش کسی سیر نمی شد. هم تحصیلات حوزوی و هم دانشگاهی داشت و در مدارس و دانشگاههای مختلف تدریس می کرد. پسرش هم دکتر «حسن کلباسی» است که روحانی بود و در آغاز دهه70 برای گرفتن دکتری اقتصاد به انگلستان رفت و دخترش «نرگس» چهار ساله را هم با خودش برد. نخستین بازگشت «نرگس» به ایران خاطره خوبی از کار در نیامد. چون همزمان شد با مرگ مادرش تا مدتی بعد دو باره به خارج برگردد. البته بازگشت بعدی او در 16 سالگی نیز تلخ و فراموش نشدنی بود چون این بار پدرش را به خاطر سرطان از دست داده بود.
زحمت می کشیدم
تا 19 سالگی در انگلستان و بعد هم تا 21 سالگی در کانادا زندگی کرد. فوق لیسانس مدیریت بازرگانی اش را هم گرفت اما نه جاذبه های درس و نه زرق و برق زندگی در غرب شیفته اش نکرد. اصلاً اهل شیفتگی به این مقوله ها نبود چون به قول خودش خانواده او را جور دیگری بار آورده بودند: « ... پدرم استاد دانشگاه بود ولی خیلی متوسط و حتی رو به پایین زندگی می کردیم، همیشه به آدم های فقیر کمک می کرد. من از 12 سالگی سر کار میرفتم ... طوری تربیت شدم که برای به دست آوردن هر چیزی زحمت بکشم ... هیچ وقت فکر نمی کردم در اروپا دارم زندگی می کنم و همیشه دوست داشتم برگردم ایران چون زندگی در ایران خیلی ساده تر است».
مالدیو
شاید به خاطر همان خاطرات تلخ به ایران بازنگشت. اما پاسوز سبک زندگی غربی هم نشد. رفت دنبال همان ودیعه ای که خدا در وجودش گذاشته بود. کمک به دیگرانی که نمی شناختشان اما درد و غمی مشترک با آنان را احساس می کرد. کارش را با سفر به «مالدیو» آغاز کرد،آن هم با پس انداز چند ساله اش! مدتی به کودکان محروم درس می داد و پس از آن مستقیم به سریلانکا رفت و داوطلبانه در یتیمخانه ای مشغول به کار شد.
... و اما هندوستان
طاووس آرزوهایش را اما در هندوستان و بنیاد خیریه «پریشان» دیده بود. سفر کردن البته پول می خواست آن هم وقتی همه پس اندازش را خرج سفر خیرخواهانه پیش کرده بود. با دوستانش شرط بندی کرد که موهایش را از ته می تراشد. کسی باور نکرد و ... خلاصه وقتی با سرو کله بی مو پیدایش شد ، 7500 دلار هزینه سفرش به هندوستان را هم کاسب شد. همه این پول و پولهای بعدی را خرج عشق به کودکان بی بضاعت و محرومی کرد که ندیده عاشقشان شده بود!
سختی و تلخی های زندگی و سرگذشت جوانی «نرگس» برای خودش از حلوای قند هم شیرین تر است! شیرینی اینکه گمنامانه خودت را وقف مردم گمنام یک گوشه دنیا بکنی برای او از هر شیرینی ، شیرین تر است . درست به شیرینی صحبت هایش وقتی همین دیروز گفت : ممنونم از رهبر عزیزم که سفر حج را به من هدیه دادند... حالا لحظه شماری می کنم که رهبرعزیزم را ببینم و از نزدیک تشکر کنم... واقعاً همه مردم عزیزم را دوست دارم... .
نظر شما